شمیم گل نرگس

به کجا چنین شتابان . . .

31 خرداد 1393 توسط زینی

دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!

جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد!

به کجا چنین شتابان…..
**********
1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم “مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته.” کی باور می کند؟

2) ریاضیش خیلی خوب بود. شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.

3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.

4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.

5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت “پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی.”

6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:"صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود” گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.

7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.

8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار. همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود “این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.”

9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.

10) بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستند و به ش گفتند “ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.” پدر گفت “مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم” بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: شهید وشهادت لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

شمیم گل نرگس

فاطمه زینی منتظر الظهور سطح تحصیلات : تازه اول آموختن الفبای انسانیم علایق : هر چه خدا به آن علاقه داشته باشد درباره ی من : هیچ آرزویی ندارم جز اینکه در رکاب حضرت موعود شهید شم .

آخرین مطالب

  • مربع های قرمز
  • رفیق بیدار
  • دوست داشتن یعنی توجه کردن
  • گوهر حجاب
  • یار بی نظیر
  • معشوق عاشق کُش
  • شهادت امام سجاد ع تسلیت باد
  • قهرمان زندگی
  • پیروزی جاودانه
  • رفیق شهید

ابر کلید واژه

«#حاج ـ حسین ـ یکتا» #حجاب «#دفاع ـ مقدس» #رفیق‌خوب «#شهادت ـ امام ـ سجاد ـ تسلیت» #عاشقانه #مرگ_بر_آمریکا #همسرانه 13آبان «22 بهمن» «ارباب بی کفن» انسانیت «انقلاب اسلامی» «ایام الله» «بوی ماه مهر» «توسل سبز» «حاج‌آقا #حق‌شناس:» «دختر _ ناموس _ ناموس خدایی» «درک و ادب» «سالگرد انقلاب» «سربازان خط مقدم» «سربازان خط مقدم ، زنان ، خانم ها» «شوق پرواز» «شیطان ، شیطان انس ،» «شیطان انسی» «شیطان رجیم» محبت «مرحوم آیت الله میرزا ملکی تبریزی» مرگ «معشوقه-عفت-حجاب-حجب و حیا-چادری» «ملت انقلابی» «هوای نفس» چادر «گناه نکنیم» «یوم الله»

جستجو

آمارگیر وبلاگ

    اوقات شرعی

    امروز: پنجشنبه 20 آذر 1404
    اوقات شرعی به افق:
    • اذان صبح اذان صبح:
    • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
    • اذان ظهر اذان ظهر:
    • غروب آفتاب غروب آفتاب:
    • اذان مغرب اذان مغرب:
    • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی:
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس