من یک طلبه ی دختر هستم
پیوند: http://sdggr.blogfa.com/
پیوند: http://sdggr.blogfa.com/
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد!
به کجا چنین شتابان…..
**********
1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم “مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته.” کی باور می کند؟
2) ریاضیش خیلی خوب بود. شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.
3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.
4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.
5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت “پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی.”
6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:"صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود” گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.
7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.
8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار. همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود “این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.”
9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.
10) بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستند و به ش گفتند “ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.” پدر گفت “مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم” بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.
جدیدترین کتاب حجت الاسلام دکتر محمدرضا زائری با نام «حجاب با حجاب» در نمایشگاه کتاب عرضه شد.
در بخشی از پیشگفتار این کتاب آمده است: «در کتاب ” حجاب بی حجاب” کوشیدیم از ضرورت پرداختن بی پرده به موضوع حجاب سخن بگوییم و ” بی حجاب” به حجاب بپردازیم و در کتاب حاضر از این واقعیت تلخ سخن گفته ایم که ” با حجاب” رفتار و عملکرد نادرست برخی اشخاص حقیقی و حقوقی، روی زیبا و دلپذیر مفهوم متعالی و آرمانی و ارزشمند حجاب پوشانده شده است. اگر برخی رفتارها و کردارهای نادرست و ناشیانه و گاه تخریبی و فاجعه بار نبود، شاید ابعاد گوناگون اجتماعی و فرهنگی این حکم الهی و فریضه شرعی به راحتی تبیین می شد و پذیرش آن برای مخاطبان بسیار گواراتر و آسان تر بود. اما باید به صراحت اعتراف کنیم آنچه امروز باعث شده تا وضعیت حجاب در جامعه ما چنان باشد که می دانیم و می بینیم قبل از هر چیز همین حجاب و پرده رفتارها و گفتارهای ناپسند برخی از خودمان است…
… زمانی که روسری اقتصاد کمی کنار رفت و مانتوی سیاست کمی تنگ و کوتاه شد و نظام اداری چکمه پوشید و سیستم قضایی گردن و بازویش را برهنه کرد، به طور طبیعی این واقعیت های تلخ در تصویر زنان کوچه و خیابان خودشان را نشان می دهند. قضیه همین قدر ساده است. باور کنید.»
کتاب «حجاب با حجاب» در 125 صفحه با قیمت 6 هزار تومان توسط نشر آرما منتشر شده است.
یکی از مهمترین خصایص انسان ها
روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟
استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟
شاگرد گفت:بله با کمال میل.
استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم.
شاگرد قبول کرد.
استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد.
استاد گفت:…. خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن.
مکالمات بین کودکان به این صورت بود:
-الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی.
-نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی.
-اصلا چرا من هیچوقت نباید فرار کنم؟
و حرف هایی از این قبیل…
استاد ادامه داد:همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند.
انسان نیز این گونه است.
او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد.
تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویزگی های انسان را برای تو بگویم
و من آن را در چند کلام خلاصه میکنم:تلاش برای فرار از زندگی.
نگاهی به کتاب «مکیال المکارم»:از مقدمهای که مرحوم سید محمد تقی بر مکیال نوشته، چنین برمیآید که از شدت عشق و علاقهای که به حضرت حجت (عج) داشته، شبی آن حضرت را در خواب میبیند. امام(ع) تألیف این کتاب را به وی توصیه و تأکید میفرماید و حتی نام آن را نیز «مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم» تعیین میکند. سید از خواب بیدار میشود، ولی توفیقی برای تألیف آن برایش حاصل نمیشود. تا اینکه در سال ١٣٣٠ق عازم سفر حج شد. در این سفر بسیاری از حاجیان گرفتار مرض وبا شدند و از دنیا رفتند. سید محمد تقی با خدای خویش عهد بست اگر از این سفر سالم برگردد، کتابی را درباره حضرت ولی عصر(عج) به رشته تألیف درآورد. چون از سفر برگشت، به عهد خود وفا کرد و کتاب مکیال المکارم را که حاوی موضوعات مهم در شناخت امام زمان و وظایف شیعیان در قبال آن حضرت است، به رشته تحریر درآورد
منبع : روح الامین