دیشب پدرم با روابط عمومی صداوسیما تماس گرفت و با لحنی تند،اما پر از بغض آنها را به باد
انتقاد گرفت.
هر جمله ای که پدرم می گفت در نظرم خشتی می آمد که از دیواری به زمین می ریخت. . .
پدرم:چرا رعایت نمی کنید ؟ چرا فیلم های صحنه دار پخش می کنید ؟
آقا جان ، من تو این خونه دوتا بچه کوچیک دارم . . .
صدای ضعیفی پشت تلفن : آقا آرام باشید؛کدام فیلم صحنه دار ؟
ما کدام فیلم بدون سانسور را پخش کرده ایم ؟!
پدرم : چه میدانم ؟ مثلا همان تبلیغات سس مایونزکه یک خانواده چهار نفره ،
میز به آن خوش رنگی چیده اند و هر کدام یک جور غذا می خورند .
بچه هایم چند روزیست یک شکم سیر غذا نخورده اند ، راستش را بخواهی آنها اصلا نمدانند
یک شکم سیر ینی چقدر . . . ممنون
پدرم تلفن را قطع می کند . . . و صدای بالا کشیدن پی در پی دماغ مادرم از آشپزخانه
به گوش میرسد .
کمی که می گذرد، خواهرم سکوت خانه را می شکند . . .
وااای داداشی نگاه کن چه کیکای خوشمزه ای نشون میده !
و بعد هم شکسته شدن بغض مادرم . . . و اندکی بعد هم پدرم . . . ومن پر از سوال . . .
که چرا آن مرد هیچ جوابی برای سوال پدرم نداشت . . .
و چرا مادرم گریه می کند ؟! و چرا پدرم ؟!
بگذریم . . . فردا درس علوم داریم . . . “ویتامین های موجود در انواع میوه ها “